فیلم نامه کوتاه شال صورتی

ساخت وبلاگ

 

 

فیلم نامه كوتاه شال صورتی

نوشته مجید رحمانی

روئينه تني كه راز مرگش اندوه عشق و غم تنهايي بود....

احمد شاملو

1-خارجی – فضای روستا- ظهر

کوچه های  خاکی روستا.صداي ساز و دهل مي آيد.گروهي از مردم روستا  ديده مي شوند كه مشغول رقص و ساز و پايكوبي هستند.سگ ده در كناري نشسته و پارس مي كند.دختري جوان با  لباس محلي در حاليكه شالي صورتی در سرش مي باشد روي قاطري نشسته و به سمت خانه اي در كوچه اي از روستا مي آيد.چند نفر او را همراهي مي كنند.اسپند دود مي شود.همه اهالي ده جمع هستند.

2-خارجي–تپه هاي مشرف به روستا-ظهر

اطراف ده از كوه هاي بلندي پوشيده شده است.از بلندي تپه؛ روستا ديده مي شود كه پهناي آفتاب در آنجا پهن شده و اهالي محلي كه مشغول رقص و آواز هستند به شكل يك سرابي ديده مي شوند.صداي ضعيف ساز و دهل از آنجا به گوش مي رسد.چوپاني ميانسال در روي سنگي نشسته و به رقص و پايكوبي در داخل روستا نگاه مي كند.چهره اش در زير كلاه حصيري اش؛ آفتاب سوخته و غمگين به نظر مي رسد.او پيراهن سفيدي از زير كت رنگ و رو رفته اش پوشيده است.گله گوسفند در محوطه زمين مشغول چرا هستند.بقچه و كوزه كوچكي آب در كنار چوپان ديده مي شود.او به بقچه و كوزه  نگاه مي كند.صداي پارس سگ گله شنيده مي شود.چوپان به گله نگاهي مي اندازد.آنها مشغول چريدن هستند.اما يكي ازگوسفند ها جدا و با فاصله در كنار تپه نشسته است.گوسفند لاغر و ضعيف به نظر مي رسد.او بلند شده و لنگ لنگان به سمت گوسفند مي رود.دسته اي علف از روي زمين كنده و به سمت دهان حيوان مي برد.اما حيوان دهانش را كنار مي كشد.چوپان كنارش مينشيند.مدتي نگاهش مي كند.بعد از جيب كت رنگ و رو رفته اش عكسي در مي آورد.عكس زني جواني با لباس و شال محلي به رنگ صورتی كه مشغول درو مي باشد از نگاه او ديده مي شود.كمي دورتر ازآنجا؛ چيزي شبيه به مترسك به چشم مي خورد.به اندام آن؛ لباسي محلي زنانه و شالي به سر پوشانده شده است.چوپان به مترسك نگاه كرده ؛ بعد بلند شده و در حالي كه مي لنگد به سمتش ميرود.صدا هاي ساز و دهل به تدريج كم و قطع مي شوند.چوپان در نزديكي مترسك  نشسته و به سمتش نگاه مي كند.صورتش با آن كلاه حصيري  در آفتاب ظهر سوخته تر به نظر مي رسد.صداي پارس سگ و باد مي آيد.

3-خارجي –زمين هاي روستا –روز( فلاش بك)

مرد( كه جوانتر به نظر مي رسد) با زنش در روي زمين مشغول درو هستند.او به زنش نگاه مي كند.زن خسته وعرق كرده است.وي به سمت همسرش رفته و به او كمك مي كند كه بلند شود.زن به مردش نگاهي انداخته و بلند مي شود.مرد در كنار زمين مي نشيند.اما زن به سمت ديگر زمين رفته و با فاصله از مرد جايي ديگر مي نشيند.زن از كوزه اي كوچك كه در كنارش مي باشد آب مي نوشد.ولي كوزه زياد آب ندارد و زن كه هنوز تشنه است آنرا به كناري مي گذارد.صداي باد مي آيد.مرد به زنش نگاه مي كند.مرد با كوزه كوچك آبش به سمت زن مي رود.او بالاي سرهمسرش مي ايستد.اما زن اعتنايي به او نمي كند.

4-خارجي - تپه هاي مشرف به روستا-ظهر( ادامه)

صورت  سوخته مرد كه هم چنان از پشت سر به مترسك زن نگاه مي كند.صداي بع بع گوسفندان و پارس سگ به گوش مي رسد.مرد بلند شده و به سمت گله مي رود.صداي باد مي آيد.تصوير كم كم تاريك مي شود.

5- خارجی – فضای روستا- ظهر

کوچه های  خاکی روستا.اهالي ده جمع شد ه اند.صداي شيون و زاري به گوش ميرسد.سگ ده در كناري نشسته و پارس مي كند.مردم ده در حاليكه تابوتي را حمل مي كنند با صدا هاي  ناله و گريه ؛ به سمت خارج از روستا و قبرستان مي روند.

6- خارجي–تپه هاي مشرف به روستا-ظهر

از بلندي تپه؛روستا ديده مي شود كه پهناي آفتاب در آنجا پهن شده و اهالي محلي كه تابوت را به سمت قبرستان مي برند به شكل يك سرابي ديده مي شوند.صدا هاي ضعيف ناله و شيون به همراه صدا هاي باد شنيده مي شود.همان چوپان ميانسال در روي سنگي نشسته و از بالا  به اهالي ده نگاه مي كند كه در حال عبوربا تابوت هستند.حالا از زير كت رنگ و رو رفته اش  پيراهن سياهي را پوشيده است.بقچه اي در كنار چوپان ديده مي شود.اوبه گله نگاهي مي اندازد.آنها مشغول چريدن هستند.بلند شده و به سمت همان گوسفندي مي رود كه تنها با فاصله از گله در جايي نشسته است.دوباره علف ها را كنده و به سمت دهان حيوان مي برد.اما حيوان نمي خورد.

7- خارجي-كنار يك چشمه-روز

گله مشغول آب خوردن از بركه است.چوپان گوسفند نحيف را به سمت آنجا هدايت مي كند.حيوان تشنه از آب مي نوشد.بعد از مدتي سير شده و به سمت گله مي رود و مي چرد.

8- خارجي–تپه هاي مشرف به روستا-روز

چوپان در حاليكه لنگ مي زند به همراه گله به نزديكي مترسك زن ميرسد.باد در فضا پيچيده است.شال صورتی و لباس محلي زن دراثر وزش آن تكان مي خورد.او در جايي روبروي مترسك مي نشيند.و به آ ن نگاه مي كند.صدا پارس سگ و باد به گوش ميرسد.باد شال را به هوا بلند مي كند.چوپان فرياد زنان به سمت شال مي رود. شال در اثر وزش باد از روي سر مترسك بلند شده و به عمق تپه مي افتد.او به سختي و در حالي كه مي لنگد از تپه به دنبال آن پايين ميرود.ولي هر بار دوباره شال پايين تر مي رود.چوپان خسته و در حالي كه با التماس داد مي زند به دنبالش است.از يكي از تپه ها پايش در مي رود.به زمين مي خورد.از درد صدايش بلند مي شود.ولي بعد بلند شده و به هر ترتيبي خودش را به آن مي رساند.آن را برداشته و به سمت مترسك از تپه بالا مي رود.شال خاكي شده است.چوپان در حالي كه نفس نفس ميزند سعي ميكند خاك آن را با دست پاك كند.در روبروي مترسك مي ايستد.مدتي به او نگاه مي كند.خسته است.آفتاب صورتش را پوشانده است.سرفه اي مي كند.روي سر مترسك كلاه گيسي زنانه پوشيده و چسبانده شده است. موهاي زن در اثر باد  تكان مي خورد.مرد شال را روي سر مترسك گذاشته و انتهاي آن را گره مي زند.بعد خسته به پاي مترسك مي افتد.با زحمت خودش را به كناري مي رساند.چهره اش عرق كرده و سوخته و خاكي است.كوزه آبش را بر مي دارد تا بنوشد.به كوزه نگاهي مي كند.آنرا به دهانش نزديك مي كند.اما نمي نوشد.به مترسك زنش نگاهي كرده و دوباره به سمتش مي رود.او آب كوزه را روي سر مترسك همسرش ميريزد.مترسك خيس مي شود.كوزه از دستهاي مرد به زمين مي افتد و می شکند.مرد پاهايش سست شده و دو زانو به زمين مي خورد.اودر كنار پاي چوبي مترسك به زمين مي افتد.گوسفند ها در حال چرا هستند.سگ پارس مي كند و به اطراف مي دود.صداي باد مي آيد.آفتاب روي صورت مرد پهن شده و او چشمهايش را بسته است.بعد از مدتي چوپان چشمهايش را باز مي كند و به مترسك و چهره زنش كه شال در آن پيچيده شده است نگاهي مي اندازد.

9-خارجي-حياط خاكي روستا-روز (فلاش بك)

چوپان از اتاق بيرون مي آيد.جعبه اي در دستش است.جعبه را باز كرده و يك جفت كفش صورتي زنانه از داخل آن در آورده و آنرا جفت كرده و در كنار ورودي در اتاق مي گذارد.

10-خارجي –حياط خاكي روستا-روز( فلاش بك)

مرد به چوبي كه به شكل صليب ساخته شده است ؛ لباسهاي محلي زنش را روي آن مي پوشاند.توپي سفيد را در انتهاي آن به جاي سر قرار مي دهد.

- مدتي بعد-همانجا ( ادامه فلاش بك) 11

مرد روي توپ؛ چهره اي زنانه نقاشي كرده است.بعد كلاه گيسي را روي توپ مي گذارد.شال صورتی رنگ را روي سرمترسك مي گذارد.صداي سازودهل به همراه صدا ي رعد و برق  به گوش مي رسد.

12-كنار مترسك در تپه –روز-( ادامه)

صداي رعد و برق و ساز و دهل در اين صحنه ادامه دارد.مرد خسته و با زحمت بلند مي شود.به آسمان نگاه مي كند.آسمان گرفته است.باد شديد مي شود.مرد انگار سردش شده است.كت رنگ و رفته و بلندش را به خود مي پيچد.اما باد مي وزد.كلاه حصيري مرد را باد مي برد.چوپان به كلاهش نگاه مي كند كه در پايين تپه مي افتد.باران مي بارد.مرد خيس شده است.صداي ساز و دهل هم چنان به گوش ميرسد.مرد به سمت تپه مي رود ولي اثري از كلاهش نيست.صورتش گريان است.ازچهره اش اشك وآب قطره قطره مي چكد.برمي گردد.ناگهان زنش را مي بيند كه در پشت سرش ايستاده و در حاليكه كلاه حصيري شوهرش را در دست گرفته مي خواهد كلاه را به شوهرش بدهد.چوپان چهره گرفته و خيسش كم كم ازهم بازمي شود.به همسرش نگاه مي كند.زن با همان لباس محلي و شال روبرويش ايستاده و لبخند مي زند.آنها ازشدت بارش باران خيس شده اند و به همديگر لبخند مي زنند.مرد به زميني كه قبلا مترسك همسرش در آنجا بوده است نگاهي مي اندازد.اما مترسكي در آنجا نيست.گوسفند تشنه اي كه قبلا سيراب شده بوده است هم در كنارآن دو مي چرد.مرد با دستهاي لرزانش آهسته آهسته  كلاه را از همسرش گرفته و روي سرش قرار مي دهد.چوپان به طرف همسرش رفته و نزديكترمي شود.با دستش شال صورتي روي سر زنش را لمس مي كند.بعد هردو آهسته؛ به سمت گله مي روند.صداي پارس سگ در فضا پيچيده است.سگ به سمت چوپان و زنش مي آيد.گوسفندها مشغول چرا هستند.آنها درامتداد كوهستان به تدريج كوچك و كوچكتر مي شوند. صدا هاي ساز و دهل هم چنان ادامه دارد.

 پايان – ارديبهشت 94


برچسب‌ها: فیلم نامه شال صورتی
|+| نوشته شده توسط مجيد رحماني در چهارشنبه دهم آذر ۱۳۹۵  |
بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:22