گفتگو با روزنامه شهروند به بهانه مجموعه داستان ویروس عاشق

ساخت وبلاگ

https://shahrvandonline.ir/206774/%d9%88%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d8%a8%d9%87-%d9%87%d9%85%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%aa-%da%a9%d9%86%d8%af/

گفتگو روزنامه شهروند با مجید رحمانی به بهانه شایسته تقدیری مجموعه داستان ویروس عاشق در پانزدهمین جشنواره ادبی جلال آل احمد

سال گذشته مجموعه داستان «ویروس عاشق» نوشته مجید رحمانی در جایزه جلال آل احمد شایسته تقدیر شناخته شد. این کتاب، مجموعه‌ای است مشتمل بر 18 داستان کوتاه در موضوعات مختلف. هرچند درون‌مایه‌ای مشترک را بین داستان‌ها می‌شود پیگیری کرد. در این‌باره با نویسنده کتاب، مجید رحمانی، به گفت‌وگو نشستیم. همچنین درباره آثار پیشین او پرسیده‌ایم: «نوزاد هفتادساله» و «روزگار ملخ». کتاب «ویروس عاشق» به همت نشر «صاد» منتشر شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است درباره این سه اثر نوشته مجید رحمانی.

کتاب‌ «ویروس عاشق» از جمله آثاری بود که در جایزه جلال شایسته تقدیر شناخته شد. در وهله اول، به خاطر عنوان این کتاب ممکن است گمان کنیم ارتباطی با پاندمی کرونا دارد. درست است؟

فقط داستان «ویروس عاشق» ارتباط دارد. در واقع این کتاب 18 داستان دارد در موضوعات مختلف؛ از دفاع مقدس گرفته تا همین موضوع کرونا و موضوعات تاریخی. حتی درباره تخت جمشید و داریوش، سعدی، وکیل و موکل، چوپان یک گله و ارتباط جن با انسان هم داستان‌هایی در این کتاب هست. اما درباره کرونا اگر بخواهید بدانید، خود داستان «ویروس عاشق» در رابطه با اوایل ورود این ویروس به ایران است. این بیماری در آن سال که به کشور ما آمد، در ابتدا خیلی‌ها را ترساند. خودم هم خیلی ترسیده بودم. بعد تصمیم گرفتم در مورد ترس و تنهایی زوجی که با هم اختلاف دارند، بنویسم. در این داستان، ویروس کرونا را به کرمی مرموز تشبیه کرده‌ام که برای جلوگیری از سرایتش باید در قرنطینه‌ ماند، اما ویروس عاشق از آن دسته ویروس‌هایی است که نیاز به قرنطینه و واکسن ندارد، چون ویروس محبت است. اتفاقا باید به همه ما سرایت کند تا معنی محبت و زندگی را بفهمیم.

پس مضامین مختلفی دارد.

بله؛ ضمن اینکه تلاش کردم پایان داستان‌ها امیدبخش باشد. این مساله برای من در داستان خیلی مهم است.

چرا؟

برای اینکه خواندن‌شان برای مخاطب امیدوارکننده باشد. از یک نگاه، خود داستان اساسا روایت سختی‌ها، تلخی‌ها، مشکلات و کشمکش‌ شخصیت‌هاست. البته منظور از پایان امید‌بخش، نگاه خوشبینانه به حل مسائل شخصیت هم نیست، بلکه دیدگاهی کلی در پایان داستان‌هاست که باید به زبان داستانی روایت شود.

اما در اکثر مجموعه داستان‌ها، با وجود مضامین مختلف در هر داستان، به هر حال بن‌مایه‌ای مشترک را می‌شود دید. یعنی مفاهیمی وجود دارد که نویسنده سعی کرده در تمام داستان‌ها آنها را مد نظر داشته باشد و از زوایای مختلف به آنها بپردازد. در «ویروس عاشق» این بن‌مایه‌های مشترک در داستان‌ها چیست؟

مساله تنهایی بشر از مهم‌ترین آنهاست؛ به‌خصوص که بیماری کرونا چنین چیزی را به‌دنبال داشت و تنهایی بشر در مواجهه با این بیماری یکی از معضلات اساسی آن بود. همین‌طور تنهایی انسان در مقابل مسائلی نظیر جنگ. مثلا در همین مجموعه، داستانی نوشته‌ام به نام «ململی» که بی‌پناهی، تنهایی و هراس یک «گاومیش» در مقابل جنگ را روایت می‌کند و در نهایت هم قربانی می‌شود. این تنهایی در بسیاری موضوعات دیگر هم قابل ردگیری است. موضوعاتی نظیر عشق یا حتی تنهایی انسان در مقابل تجربه تاریخ. در واقع بن‌مایه مشترک به تعبیری دیگر، تنهایی انسان در هر بستری و نحوه مواجهه انسان با این مشکل است. در داستان «چشم‌های حوا»، وکیل و موکل هر دو از یک مساله مشترک زناشویی رنج می‌برند. حتی می‌توان به تنهایی یک فرزند در مقابل رفتار پدر و مادرش اشاره کرد. البته بن‌مایه‌های دیگری هم هست که کشف آن به عهده مخاطب است.

آثار دیگری هم داشته‌اید که پیش از «ویروس عاشق» منتشر کرده‌اید.

بله؛ اولی رمانی بود با عنوان «نوزاد هفتادساله» و دومی رمانی به نام «روزگار ملخ».

چه اسامی عجیبی! کمی درباره مضامین‌شان بگویید.

رمان «نوزاد هفتادساله» در فضای رئالیسم جادویی می‌گذرد. البته نمی‌گویم که به شکل قطعی می‌توان آن را رئالیسم جادویی دانست، بلکه دریافت من از این نوع رئالیسم است. ماجرای آن داستان دو جنین پسر است که در شکم مادرشان با هم آشنا می‌شوند و وقتی به دنیا می‌آیند، همدیگر را گم می‌کنند. «روزگار ملخ» هم برداشتی از سوگ‌نامه سیاوش در شاهنامه فردوسی است. در واقع، اساس این داستان را از شاهنامه اقتباس کرده‌ام، ولی آن ‌را به زبان امروزی نوشته‌ و با برهه‌ای از جنگ ایران و عراق پیوند زده‌ام.

متوجه‌ام. مفهوم «قهرمان شهید» یکی از مضامین مهم داستان سیاوش است که می‌شود آن را در این اسطوره بررسی کرد. ضمن اینکه این داستان اسطوره‌ای به‌شدت قابلیت اقتباس دارد. اما بین دو رمانی که توضیح دادید، استقبال از کدام‌شان بیشتر بود؟

برای پاسخ به این سوال باید مخاطب را دسته‌بندی کنیم. کتاب اولی که نوشتم (نوزاد هفتادساله) به‌‌دلیل جغرافیای آن و بستر واقعی داستان، بیشتر اقبال داشت، چون مکان آن قزوین بود با نام واقعی و قدیمی محله‌ها و خیابان‌ها. من در این کتاب به آدم‌ها و وقایعی پرداختم که بعضی از آنها ریشه در زندگی واقعی داشت. حتی نام خیلی از شخصیت‌ها در رمان، نام واقعی همان شخصیت‌ها بود. برای همین خوانندگان مسن‌تری که کتاب را خوانده بودند، کاملا شخصیت‌ها را می‌شناختند و از آن لذت بردند.

شما خودتان اهل قزوین هستید؟

بله؛ قزوینی‌ام و خب، تمام نسخه‌های آن کتاب هم فروش رفت. در واقع، احساس کردم آن دسته از آدم‌هایی که در قزوین بزرگ شده‌ و در آن جغرافیا بوده‌اند و تجربه مشترک داشته‌اند، ارتباط بیشتری با این کتاب برقرار کرده‌اند. هر چند به نظرم، این دلیل نمی‌تواند مانعی برای ارتباط برقرار نکردن دیگر مخاطبان غیر بومی باشد. ولی به لحاظ ادبی اگر بخواهم بگویم، «روزگار ملخ» را بیشتر دوست دارم، چون اقتباسی است از داستان فردوسی و ارزش آن را هم بیشتر می‌دانم. برای نوشتن این رمان به جنوب سفر کردم؛ آثار شلمچه را دوباره دیدم؛ خاطرات مردم دزفول در زمان موشک‌باران را شنیدم و مدتی در کنار مزار شهدای موشک‌باران نشستم. هر چند در دوران سربازی هم آنجا بودم. وقتی این رمان را می‌نوشتم، تلاشم این بود که با خواندن آن، تلمیح سیاوشِ فردوسی تداعی شود. برای همین، طبعا آن دسته از افرادی که با آثار ادبی آشنایی بیشتری دارند، با این کتاب ارتباط بیشتری برقرار می‌کنند.

خب، دو کتاب دیگر پیش از «ویروس عاشق» منتشر کرده بودید و درباره مضامین آنها هم توضیحاتی دادید. اما چرا سومی، یعنی «ویروس عاشق»، بیشتر دیده شد و مورد پسند داوران جشنواره جلال قرار گرفت؟

امیدوارم در شرایط کنونی همه آثار و کارهای خوب حمایت و دیده شوند. موفقیت در جشنواره به تنهایی نمی‌تواند دلیل خوب‌بودن اثر و معرفی آن به مردم باشد. در درجه اول، حال خوبی برای مردم عزیزم آرزو می‌کنم و اولویت اول همیشه آنها هستند. اما این کتاب در واقع، حاصل تلاش‌ها، تأملات و کار من در کارگاه‌های داستان‌نویسی است. هیچ‌کدام از داستان‌هایی هم که در کتاب چاپ شده، یک‌باره نوشته نشده‌‌اند، بلکه حاصل چند سال بازبینی و بازنویسی است. ابتدا این داستان‌ها در کارگاه‌ها خوانده و بعد بازنویسی و مجددا بازنگری می‌شدند تا به شکل مطلوبی برسند. ضمن اینکه بازخوردهای مخاطبان را در همان کارگاه‌ها می‌دیدم، نقدها را می‌شنیدم و تمام اینها در بازنویسی‌ها تأثیر داشت. به این ترتیب، من تمام داستان‌ها را بعد از ویراش و اصلاح، جمع‌بندی کردم و به ناشر دادم. زمانی که ناشر تأیید کرد، باز هم گفتم دو ماه وقت می‌خواهم تا بنشینم، مجدد به نقدها و حافظه‌ام رجوع و دوباره ویرایش کنم. به همین دلیل، گذشت زمان و بازنویسی‌ها، داستان‌ها را پخته‌تر کرد و احتمالا باعث شد مورد توجه داوران قرار گیرد. برای همین لازم است داستان‌نویسان جوان به این نکته توجه کنند و توقع نداشته باشند داستانی را که در عرض یک یا دو روز نوشته‌اند، بدون عیب و ایراد باشد. شاید این خودش نکته‌ای است که «داستان در طول زمان شکل می‌گیرد». یادم می‌آید سال‌ها قبل وقتی جوان بودم، داستانی روی کاغذ نوشتم و به مربی‌ام دادم تا بخواند. چند روز بعد، مربی که خدا خیرش بدهد، زیر کاغذ داستانم نوشت: «اگر مرتب، تمیز، بدون قلم‌خوردگی و غلط املایی ننویسم، به هیچ‌وجه داستان را نمی‌خواند.» من آن روز از جواب تندی که برایم نوشته بود، خیلی ناراحت شدم، اما در واقع درس بزرگی به من داد.


برچسب‌ها: روزنامه شهروند, گفتگو با مجید رحمانی
|+| نوشته شده توسط مجيد رحماني در سه شنبه دوم خرداد ۱۴۰۲  |

بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 9:37