نگاهی گذرا به «کتاب سیندرلا به روایت بچه های کوچه صلابت »
نوشته عباس تورج فرد
«عصر بود.از آن عصرها که آدمی کیف میکند. یه کمی آفتاب ، یه کمی نسیم ، یه کمی عطر کوچه نم زده و صدای شرشر جوی نسبتا پر آب کنار کوچه...
...آسمان خیال داشت فقط ببارد ، زنها همه پشت پنجره بودند و مردها کمی دورتر نشسته بودند و چای هورت میکشیدند و باران میبارید .بوی خاک نم خورده حال خوبی به کوچه داده بود...».
عباس تورج فرد در قالب تکگویی و حدیث نفس، نگاهی متفاوت دارد به آدمها و فضای کوچهای به نام صلابت.کوچهای در میدانگاه با درختی توت در وسط که از دو طرف به باغ محدود میشود. خواندن و خوانش کتابِ «سیندرلا به روایت بچههای کوچه صلابت» خیلی سخت نیست. راوی اسیر واژهپردازیهای بی مورد نمیشود. راحت حرف میزند. از مولفه های داستان هم استفاده میکند. ی ای هر چند نویسنده با درونمایهای که در ذهنش داشته عمدا از داستانپردازی طفره رفته است ، اما موفق میشود با ظرافتی آمیخته به تخیل، فضای کوچه ، شخصیتها و کنشهایشان را برای مخاطب ترسیم کند. مخاطبی که پیر باشد یا نوجوان و مرد یا زن باشد فرقی نمیکند . به نظرم اگر نوع نگاه نویسنده در این روایت را بدبینانه ندانیم، دستِکم «کوچه» میتواند تلویحا اشارهای به جامعه و اتفّاقات واقعی اطرافمان باشد. هر چند این اتفّاقات و از بین رفتن عشق به ناامیدی نمیانجامدنجامد، دستِکم انتخابِ «سیندرلا» که در ادبیات داستانی نقش«امیدوار به خوشبختی» را دارد، قسمتی از درونمایه و متن را میسازد. در این کوچه آدمهای خوب و بد در کنار هم زندگی میکنند، اما رفته رفته اتفاقی در آن میافتد و عشق از میان میرود :« کوچه صلابت به قدری تیره و کثیف بود که کمتر کسی رغبت داشت به آنجا سر بزند...» .
روایت از زمان عصر شروع میشود. این زمان یک انتخابیست که با محتوا سازگاری دارد . چرا که در فرهنگِ ما، عصر و کوچه مهمترین مکان و زمانیست که آدمها همدیگر را میبینند . این دیدار است که گاهی به نگاه تبدیل میشود و به کوچه معنی میدهد :« امیر رضا چشمهایش را بست و روبهروی میدانگاهی کوچه نشست ، و یه دل سیر به کوچه نگاه کرد...».
راوی از محرمعلی شروع میکند که همیشه آوازِ « ای که سیاه چشمات هم رنگ روزگارم» را با خود زمزمه میکند. هرچند در گذشتهِ محرمعلی اصلا سیاه چشمی وجود ندارد، اما این بحثِ دوست داشتن یا نداشتن ، با ظرافتی متنی پیوند میخورد به امیر رضا که بحثهای فلسفی را خوب بلد است . بحثهای فلسفی و گم شدن عشق در کوچه را بیتا بیشتر از همه درک میکند . کم کم قلم نویسنده ، این نوع پیوندهای متنی را که مثل پلانهای معنیدار هستند به ساختار اثرش تبدیل میکند: « ... زندگی در این کوچه سخت بود ... همیشه اینطور وقتها ،صدای ساز استاد پیران سکوت را میشکست و حال و هوای کوچه را عوض میکرد. آنقدر متفاوت که بیتا آخرین نوشتههایش را برای شوهرش مینوشت ... » . راوی هم چنین مشخصات فیزیکی برخی از آدمهایش را نیز توصیف میکند : لاغری امیر رضا ، چاق بودن بیتا ، فلج بودن اصغر و ...
نویسندهای که سیگار اسی میکشد با کندوکاو در میان آدمهای کوچه فضای کلی را میسازد، اما خود در انتها تبدیل میشود به یکی از آدمهای این کوچه : «احساس میکرد در جایی از قصه وجود دارد ... » .
لحن و زبانِ روایت آمیخته با نوعی طنز است . هم چنین ویژگی شاعرانگی هم دارد که از نوع نگاه و تخیل نویسنده سرچشمه میگیرد: حرف زدن اصغر که روی ویلچر است با کفشها ، ساز زدن استاد پیران ، زنی که چشمهای زیبایی دارد ولی خودش نمیداند ، اسب سفید ، پالتو سفید و باطریهایی که همگی با هم خالی می شوند همه سرشار از تشبیه و استعاره هستند: « عقربههای ساعت به یکباره، ایستاده بودند و حرکت نمیکردند،... چرا همه باطریها با هم تمام شده بود؟ » اگر استعاره یا مانندگویی بهمعنای به کاربردن یک واژه، عبارت، یا جمله به جای چیز دیگری براساس شباهت بین آنها باشد ، اشاره راوی به خالی شدن باطریها میتواند به زیبایی تزلزل زندگی و مرگ را نشان بدهد.
سیندرلا در عین تلخ بودن با شیرینی واژگان نوشته شده است . مخاطبش را آزار نمیدهد . میشود نقدش کرد و در موردش نوشت. با این حال همه ما میدانیم که سیندرلای قصه همیشه با این امید از خواب بیدار میشد که یک روزی او هم خوشبخت خواهد شد .
مجید رحمانی – بهمن 1400
برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 181