نگاهی کوتاه به داستان بلند موشها و آدمها

ساخت وبلاگ

نگاهی به کتاب موشها و آدمها

نام رمان : موشها و آدمها

نویسنده : جان استاین بک

سال انتشار 1937

ترجمه سروش حبیبی

نشر ماهی

جان استاین بک را باید نویسنده ایی دانست که دو جنگ اول و دوم جهانی ، بین سالهای نوجوانی و اوج جوانی او اتفاق می افتد . علاوه بر اینها ، دوران خشکسالی دهه سی ، و  یک دهه رکود اقتصادی آمریکا ، او را در زمره نویسندگانی قرار می دهد که آثارش ، حکایت از رنج کارگران ستمدیده ، و انتقاد از نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی دارد. او در سال 1962 برنده جایزه نوبل ادبیات و در سال 1939 برای رمان خوشه های خشم برنده جایزه پولیتزر شد.  موشها و آدمها جزء رمانهایست که به راحتی می تواند در مخاطب تاثیر بگذارد. داستان به زبانی ساده و خطی که زمان آن به دوران رکود آمریکا برمی گردد روایت می شود  . رکودی که در اواخر دهه بیست باعث شد جمعیت بی کار روستاها برای پیدا کردن کار به شهرها هجوم ببرند . او هم چنین حکایتگر آدمهای بی خانمانی می شود که غم نان دارند ( مثل سه قوطی لوبیا برای جورج و لنی در همین رمان کوتاه ) و تمامی داراییشان  را همین خرت و پرت های ناچیز تشکیل می دهد . حکایت مخرب این دوران  با خلق شخصیت های جورج و لنی آغاز می شود. دغدغه نویسنده به حدیست که دو سال بعد همین مضمون و درونمایه را به رمانی حجیم تر  و زبانی انتقادی تر به نام خوشه های خشم تبدیل می کند. در یک نگاه کلی موشها و آدمها قرار است حکایت جورجِ  زرنگ و لنیِ مهربان برای گذار از ناامیدی  به دوران امید و شادی باشد. همین فضاسازی در داستان هم شکل می گیرد و رمان دچار سکون نمی گردد. جورج که قدی کوتاه دارد ، همراه دوستش لنی که خصلتا عاشق حیوانات است و قدی بلند دارد به قصد کار به مزرعه ایی می روند.  این دو به دلیل مخمصه ایی که قبلا لنی ایجاد کرده از مزرعه قبلی فرار کرده اند . آنها در ادامه و در محل کار جدیدشان درگیر حوادثی می شوند. در پایان لنی توسط جورج  که او را همیشه باعت دردسر می داند به قتل می رسد.

شخصیت لنی بی آزار است . حتی اگر آزاری به وی رسانده شود قصد تلافی ندارد . برعکس دوستش جورج، از نظر هوشی در سطح پایین قرار دارد .در ضمن دوست دارد حیواناتی مثل موش را لمس و یا به اصطلاح آنها را ناز کند .این دوست داشتن باعث می شود که در شروع داستان موشی در جیبش به صورت اتفاقی خفه شود . استاین بک علیرغم تاکید محیطی و رئالیست افراطی که در رمان خوشه های خشم دارد، در این رمان تاکیدش روی شخصیت ها و آرزوهایشان است. در واقع نوع پرداخت و ساختار واقع گرایی رمان  به گونه ایست که مانع  از طرفداری  نویسنده  در جهت پشتیبانی از طبقه کارگران و یا ضدیت با اربابها می شود . حتی در توصیف ظاهر اربابِ اصلی و صاحب کار نیز ضدیت خاصی دریافت نمی شود : « مرد کوتاه قد خپله ای در آستان در ایستاده بود .شلوار جین به پا و یک پیرهن فلانل به تن داشت و دکمه های جلیقه ی سیاهش را باز گذاشته بود و کتش هم سیاه بود .شست هایش را پشت کمربندش ، دو طرف قلاب فولادی چهار گوشش انداخته بود . » استفاده از زاویه سوم شخص عینی و یا « اوی راوی » ( به غیر از فصلی که خاله کلارا به ذهن لنی می آید ) باعث می شود که اعمال و رفتار هر کدام از شخصیتها نظیر ،  تذکرهای جورج به لنی،  رفتار خصمانه پسر ارباب ( کرلی ) با لنی، و یا عدم واکنش کَندی برای کشته شدن سگ پیرش توسط کارلسن ، تاثیر متفاوتی روی مخاطب بگذارد. بطوریکه کشتن سگ با کشته شدن لنی به یک معنای مشترک و موثر می رسد . این معنای تلخ در انتهای داستان  با همه امید و آرزوهایی که از این دو شخصیت سراغ داریم دوچندان می شود:  لنی با همان تپانچه ایی کشته می شود که پیشتر کارلسن با همین وسیله سگ را کشته است . حتی مخاطب ، جورج را برای کشتن لنی سرزنش نمی کند . در واقع  نویسنده با پیش آمد مرگ لنی آن را  تنها راه نجات  از ستم می داند. جان استاین بک وقایع را به نحوی سازماندهی می کند که باعث قضاوت خود مخاطب می شود . به عنوان مثال می توان به کرلی پسر ارباب که لنی را فقط به خاطر یک لبخند زیر مشت و لگد می گیرد اشاره کرد . و یا نگاه انسانی استاین بک به سیاهان که  سعی می کند آن را با زبانی داستانی مطرح کند. در واقع تا قبل از جنگ جهانی دوم و شرکت گسترده سیاهان در جنگ ، نه تنها  موقعیت نازل  آنها در جامعه تغییر نکرده بود ، بلکه تعارضات نژادی هم چنان ادامه داشت.چنین فضای ملتهبی باعث خلق شخصیت کروکس متصدی سیاه پوست اصطبل می شود . او در اتاقک چوبی کنار طویله و جدای از دیگران زندگی و کار می کند. این بیان داستانی و پاکیزگی اتاق کروکس می تواند اشاره ایی  باشد به مسئله نژادپرستی در آن دوران و نگاه انسانی نویسنده . اما آنچه این دنیای خشن را تلطیف می کند آرزو و رویاهای جورج و لنیست. پرداختن به این نیازهای اولیه مثل کار و خانه و مزرعه می تواند جز نیازهای اولیه و اساسی هر فرد باشد.در واقع چه در داستان و چه حتی دنیای خارج از آن وضعیت به گونه ایست که آن را تبدیل به یک رویا می کند. رویایی که لنی از آن لذت می برد و نویسنده از آن به نام «قصه »یاد می کند:

لنی از او خواست : پس قصه شو برام بگو !

قصه ی جی رو برات بگم؟

قصه خرگوشا رو

در مجموع انسانهای رمان ، شبیه دیگر آثار  این نویسنده انسانهایی تنها هستند که دنبال سرپناه و بدیهی ترین حق زندگی اشان هستند . سروش حبیبی در موخره این کتاب به رویای آمریکایی تحقق نیافته اشاره می کند که به کابوسی وحشتناک مبدل شده است. در پایان باید اشاره به ترجمه خوب و روان این رمان کرد که نشان از تسلط مترجم به کارش می باشد . از سروش حبیبی ترجمه های متعددی از نویسندگان مشهور باقی مانده است که می توان به جنگ و صلح و آناکارنینا اثر لئو تولستوی ، شیاطین و ابله از فیودور داستایوسکی ، ژرمینال از امیل زولا ، و طبل حلبیِ گونتر کراس اشاره کرد.


برچسب‌ها: موشها و آدمها, لنی و جورج, جان استاین بک
|+| نوشته شده توسط مجيد رحماني در شنبه یکم آذر ۱۳۹۹  |
بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 148 تاريخ : شنبه 27 دی 1399 ساعت: 21:52