عیار مجموعه نه داستان- دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشت

ساخت وبلاگ

دلتنگی های نقاش خیابان چهل هشتم

واقعیت این است که ما در دنیای داستان ،دنیای خود را طلب می کنیم. این ربطی به نویسنده ندارد و اتفاقا او هم در دنیایی سیر می کند که تجربه دارد. دوست دارد در لذت و غم هایش ما را شریک کند. این یک رابطه دو طرفه است. اما اگر مطابق نظریه «مرگِ مولف» رولان بارت که « معنای اصلی یک کارِ ادبی (نوشته) به برداشتی که خواننده از آن دارد وابسته است نه به احساسات یا سلیقه‌های نویسنده» عمل کرده باشیم ( گرچه با این دیدگاه  نقد مشکلتر می شود ) می توان برداشت و نقد داستانهای سلینجر را شخصی سازی کرد. شاید بررسی آثار وی، مستلزم نگاه به خود نویسنده و به جهت کشف ارتباطی معنادار با درونمایه قدرتمند آثارش، لازم باشد بیوگرافی وی شرح داده شود . البته به جهت اختصار و جلوگیری از تکرارِ بیان از آن صرف نظر می شود . فقط باید به این ویژگی اشاره کرد که نقد محیط اجتماعی و مدرنِ حاصل از جنگ، که نهایت به تنهایی آدمها می انجامد ، درونمایه این آثار را تشکیل می دهد. اما به نظرم بهتر است به آثار وی، از دید تکنیک ها و شگردهایی که در داستان نویسی مدرن داشته توجه شود.گرچه صرفِ اتکا به شاخصهای داستان نویسی و با معیارهای رایج آن هم  نمی توان به نتیجه قطعی رسید. رابرت مک کی فیلمنامه نویس و منتقد آمریکایی معتقد است که قواعد داستان نویسی را می شود تغییر داد و یا نادیده گرفت ، اما روح داستان را نمی شود چنین کرد. بر این مبنا به نظرم آنچه در داستانهای سلینجر پر رنگ و موثر نشان داده می شود ؛ خودِ مفهوم داستان است.  نُه داستان از این قاعده مستثنی نیست .قصه هایی تنیده شده با مفهوم  زندگی ، واقعیاتی به ظاهر ساده ، با شخصیت پردازی مناسب که منجر به شکل گیری و باور پذیری آدمهایی تنها و گوشه گیر ،از جمله کودکان و نوجوانان می شوند.از این نظر داستانها ساختار ساده ای دارند.به طوریکه ممکن است در خوانش اولیه بسیار سهل و ممتنع به نظر برسند. حتی ممکن است دسته ای از خوانندگان را پس بزند و ازخواندن ادامه آن منصرف کند.به نظرم این ویژگی بر می گردد به اینکه در خود متن، یک نکته معلوم و یک نکته مجهول وجود دارد. ممکن است در مخاطب این تمایل به شکل ناخودآگاه وجود داشته باشد که نویسنده داستان را برایش تعریف کند. به عبارتی همه چیز را به ما بگوید.اما سلینجر از آن دست نویسندگانی است که  نمی گوید .دست کم، کمتر از آنچه انتظار می رود می گوید . فقط اشاره می کند تا مخاطب ، خود دریچه دنیایش را بگشاید.او نویسنده ای است که مثل یک رهگذر خاموش از کنار داستانش می گذرد. خود را از متن جدا می کند . باید اعتراف کرد تمامی آنچه نویسنده در پی آن است با یک بار خوانش نمی شود به آن دست یافت. بنابراین یک رابطه «بینامتنیت» در ساختار داستانها شکل می گیرد.در «تدی» بدون توجه به گفته اش که به نیکلسن می گوید«خواهرم احتمالا سر میرسه و مثلا مرا هل می ده .سرم می شکنه و فوری می میرم.» (به ویژه انکه خودش هم می گوید که رابطه خوبی با خواهرش ندارد) نمی توان پایان غافلگیرانه و تکان دهنده آن را معنی کرد. کودکی با شخصیتی عجیب – دانا – و عاری از خصائل کودکانه که رابطه خوبی با پدر و مادر و خواهرش ندارد . کودکب با توانایی پیش بینی ضمنی نوع مرگش ، کودکی از نوع فلسفی و البته باورپذیر است. یا در«یک روز خوش برای موز ماهی» سلینجر موفق می شود که مقایسه هولناکی، بین دو دنیای متفاوت زن و شوهر- « میوریل» و « سیمور» برای ما به نمایش بگذارد. داستان در سال 1948 می گذرد . یعنی سه سال بعد ازجنگ جهانی دوم . می توان دریافت ، سیمور که از بیمارستان ارتش مرخص شده به بیماری روانی مبتلا شده و معصومیت خود را در دنیای پاک و معصوم « سیبل » می بیند.معصومیتی که در گریز از اجتماع ، پناهگاه مناسبی برای خود می جوید. از طرفی به نظرم شخصیتهای داستان معمولا با شناختی که از محیطشان دارند منفعل هستند. آنها چالش گر نیستند . سیمور به راحتی خودکشی می کند. ناشناس در « تقدیم به ازمه با عشق و نفرت » بعد از خواندن نامه ازمه ، به خواب می رود. او پس از روایتِ نکبتی به طنز می گوید، مردی که همیشه«بخت» آن را دارد که « باز» انسانی بشود که ...قُ...و...ا...یِ...ذ...ه...نی...اش همه سالم مانده است. در«انعکاس آفتاب بر تخته های بارانداز» پدر « لاینل» در خانواده حضور ندارد. لاینل را یک بار ساعت یازده ربع در میان مشتی آدمهای بی سرپا در حالیکه از سرما کبود شده است پیدا می کنند. با این رویداد عجیب نیست که لاینل به قایقی برود و ناخودآگاه در جستجوی پدری باشد که وجود ندارد. سپس با گریه بگوید که « ساندرا » گفته که« بابا بادبادک گنده بی مصرفه.». کوتاه کلام اینکه ، از دید شگردها و تکنیکهای داستان ؛ غالبا ، ابزار سلینجر به دور از فراز و نشیب ( براساس اعتراف خودش) مختص خود اوست. از این نظر مخاطبِ آشنا تکلیفش مشخص است. بنابر این ، از نقطه نظر فرم و بازیهای کلامی هم  نمی توان کارهایش را در این دسته جا داد. بهتر است بگوییم که در داستان های او عنصر «اتفاق » که از عناصر داستان است باید توسط مخاطب کشف شود. در« دلتنگی های... » راوی که خود را به دروغ، نوه «اونوره دومیه ،نقاش و مجسمه ساز قرن نوزدهم فرانسه »و از همکاران پیکاسو معرفی می کند در یک مدرسه نقاشی به عنوان مربی استخدام می شود. با مقدمه داستان ، مخاطب پی می برد که راوی با ناپدری زندگی می کند. از او به عنوان رذل نام می برد. در ادامه ، با استخدام راوی در مدرسه ای که مدیری به شدت مقرارتی و خشک دارد همراه می شویم. اما نویسنده به نحوی ساده و موثر، خواننده را وادار می کند که به ظاهر توجه نکند. به نظرم حتی انتخاب عنوان داستان به «دلتنگی های... » از طرف احمد گلشیری مترجم نیز انتخاب بسیار گویایی بوده است. شرح حال نقاشی دلتنگ که آشنایش با نقاش و راهبه ای به نام خواهر ایرما - انگیزه ای مضاعف برای کار پیدا می کند. او انگار در محیط خشک و رسمی مدرسه بدون آنکه ایرما را ببیند ؛ تنها از طریق نامه و نقاشی وی که تجسم مسیح و مریم مجدلیه می باشد با او ارتباط عاطفی پیدا می کند.در ادامه تداعی نام پدر زیمرمان با نام دندانپزشکی که هشت دندان راوی را کشیده اشاره ای طنز آمیز به نگاه سلینجر به کلیساست . هم چنین شیوه شخصیت پردازی اکثر داستانهای او بر پایه دیالوگ می باشد که نمونه آن « مرد خندان » « یک روزخوش برای موزماهی» «پیش از جنگ با اسکیموها» « تدی »  و ... می باشد. بنابراین از نویسنده سالهای « ناطوردشت » انتظار نمی رود که دیالوگهای شخصیتهایش با دقت و بدون حاشیه نباشد. به نظرم او نویسنده ای است که بهترین مواد خام داستانهایش را به ما عرضه می کند. اما از قبول نقش آشپز طفره می رود. این بر عهده مخاطب است که پازلها را کنار هم بگذارد .در خاتمه باید از ترجمه خوب و روان این کتاب  یاد کرد.احمد گلشیری هم چنین برخی از داستانهای بهترین نویسندگان دنیا را ترجمه کرده است. سالهای سگی ماریو بارگاس یوسا، پدرو پرامو خوان رولفو و آثار دیگری از ارنست همینگوی؛گابریل گارسیا مارکز و آنتوان چخوف از این زمره هستند.

با احترام-مجید رحمانی

 

 

 

 

 

 

بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 209 تاريخ : جمعه 22 فروردين 1399 ساعت: 18:51