تشريفات زندگي

ساخت وبلاگ
 

گويم سخن فراوان...

تشريفات

هرچند اين ربطي به دنياي فيلم و...نداشت.اما خب چه مي توان كرد:

بحث تشريفات كه به ميان مي آيد ؛به دوستم مي گويم" ما در مقام حرف اصولا از تشريفات گريزانيم.  اينو من نمي گم . خيليا مي گن. به خود من اگه همين الان يه ميكروفن بِدن ؛ جلوي دوربين مي گم:" اصولا بايد تشريفات را حتي الامكان كم كرد و البته من خودمم تا جايي كه شده اين كار را مي كنم. توصيه مي كنم به جوانان عزيز كه بياييد مثلا براي همين ازدواج؛ ساده برگزار كنيد. " دوستم  حق به جانب سر تكان مي دهد تاييد مي كند و مي گويد ؛" هر كي بايد از خودش شروع كنه تا بشه فرهنگ سازي كرد. " از سر تكان دادن و تاييد دوستم انرژي مي گيرم و مي گويم ؛" تا زمانيكه اين طور چيزا مشتري خودشو داشته باشه ؛ كاري نمي شه كرد ؛خب طبيعيه كه مردمم استقبال مي كنند." مي گويد ؛" خب همين ؛ بايد اين هزينه ها رو بديم." چند ماه بعد قسمت مي شود و  مي روم  همين عروسي دوستم.پام كه به تالار باز مي شود يادحرفهايي كه زده بودم مي افتم و تعجب مي كنم.خوره فرهنگ سازي مي افتد توي دلم.فورا يك ليست بر مي دارم و همه چيز را  يادداشت مي كنم تا سر فرصت نشانش بدهم كه پسر خوب ؛ مگر قرار نبود فرهنگ سازي كني؟ حالا بگذريم از انواع گُل ؛ مراسم آتش بازي و هزارچيز ديگر؛  تنها از غذاها ليست بر مي دارم: انواع  ميوه ؛ چند نوع شيريني ؛ بستني ؛ ژله و كارامل ؛ باقلوا ؛ سالاد با سس ؛ سوپ؛  و ديسهاي پلوي ساده و باقالي پلو به همراه جوجه كباب و ماهيچه. سعي مي كنم نخورم و پاي بند به حرفم باشم.مهمان بغل دستي ام شروع مي كند به خوردن. ميوه و شيريني ؛ بستني راكه مي خورد به من مي گويد:"چرا مشغول نمي شي ؟ بخوريد ديگه " مِن و مِن مي كنم كه جوابي بدهم. يك شيريني ديگر به دهان مي گذارد و ادامه مي دهد" يه شب كه هزار شب نمي شه ؛ بخور. بندگان خدا زحمت كشيدن كه بخوري . با يه شب قند و چربيت بالا نمي ره.". مي خواهم بگويم كه به خدا قند و چربي ندارم ولي مي بينم؛ بقيه هم ميزي هايم مشغول خوردنند و زير چشمي نگاهم مي كنند.بلاخره دل را به دريا مي زنم و مشغول مي شوم. پيش غذاها كه تمام مي شود؛ عرقم در مي آيد و فكر مي كنم كه واقعا راست مي گويند كه اگر بهترين تشريفات را هم براي عروسي بچيني ؛ باز يكي مي گويد يا غذايش شور بود و يا بي نمك و از اين قبيل حرفها.ديس گوشت و جوجه را بر مي دارم و به بغل دستي ام مي گويم" مثه اينكه يخ زده .از دهان افتاده" مي گويد " چي بگ هميشه همينه"... بلاخره مراسم تمام مي شود. احساس سنگيني مي كنم. از تالار كه خارج مي شوم دوباره ياد فرهنگ سازي و قول قرار مي افتم .به اين فكر مي كنم كه والدين محترم عروس و داماد با كوهي از بدهي و وام چه مي كنند.دوستم را بعد از عروسي مي بينم و گله مي كنم كه " دستت درد نكنه .چرا اينقدر تشريفات چيده بودي ؟ اما مگه قرار نبود از يه جا شروع كنيم؟بابا مگه خودت نگفتي كه هزينه داره؟ كي بود گفت  لذت زندگي تو همين سادگي هاس ؟" .باز هم حق به جانب نگاهم مي كند و مي گويد:"خب گفتم كه گفتم. اصلن مگه تشريفات فقط مربوط به عروسي منه كه گير مي دي. خانه خريدن و پر كردن آن از اين همه لوازم لوكس  ؛ تشريفات نيس؟ ماشين شاسي بلند تو اين ترافيك شهر و خياباناي كم عرض چطور؟ بلاخره هر كي دستش به دهانش برسه چرا اين كار را نكنه؟ حالا من بد كردم خودمو  به آب و آتيش زدم كه به مهمانا خوش بگذره ؟". حرفم را پس مي گيرم و مي گويم كه" نه بابا ؛خيليم خوب بود.حالا كه فكر مي كنم مي بينم كه تو سادَم گرفته بودي به خدا. من شنيدم بعضي ازمراسم عروسي سلف سرويس و باديگارد به جاي ساقدوش و... كادوهاي آنچناني و ... از حق نگذرم مال تو خيلي ساده بود.

مجيد رحماني

بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 0:58