فیلم نامه ولنتاین

ساخت وبلاگ

 

 فیلم نامه کوتاه ولنتاین

 

فیلم نامه کوتاه

ولنتاین""

نوشته مجید رحمانی

 

1- خارجی –جاده كوهستاني –روز

 

کناره های جاده پوشیده از برف است.فضای جاده تا افق مه آلود به نظر میرسد. آسمان گرفته و ابری است.کم کم از دوردست خودرویی قرمز رنگ نمایان میشود.وقتی نزدیکتر میرسد متوجه میشویم که خودروی تزیین شده عروسی است.

2- داخل خودرو ( ادامه )

هدیه و سروش در لباس ازدواجشان در کنار هم نشسته و سروش در حال رانندگی است.روز اول  ازدواجشان است و راهی مقصدی هستند.سروش پشت رل؛ از شادی در حال رقص است و گهگاه آوازی هم میخواند.او از خودش شکلک در آورده و هدیه را میخنداند.در پشت ماشین دو هدیه کادو پیچ شده دیده میشود.سروش از جیب کتش خیاری سبز در میآورد.صدای موزیک را زیاد میکند چیزی به هم میگویند ولی صدا  بلند است و ما آنرا متوجه نمی شویم .سروش گازی به خیار میزند و با خنده و در حالیکه کمی حالت رقص دارد ؛باقی خیار را به سمت دهان هدیه میبرد.هدیه هم گازی به خیار میزند....هردو به خنده میافتند....

3- فضای جاده درکوهستان –(ادامه)

تعدادی درخت هم در کناره های جاده دیده میشود.کمی روی آنها برف نشسته است.صدای بادی ملایم به گوش میرسد.خودرو به ما نزدیک میشود.صدای خنده و موزیک به گوش میرسد.خودرو از جلویمان رد میشود و از سر بالایی شیب داری بالا میرود.صدا ها کم کم محو میشود.تصویر خودرو را تا بالا رفتن کامل از سربالایی جاده داریم که درمه محو میشود.

                                               4- داخل خودرو ( ادامه )       

هدیه و سروش حالا کادو ها را به جلوی خودرو آورده اند. موزیک ملایمی در داخل خودرو به گوش میرسد.هدیه ؛کادوی خودش را باز میکند .از خوشحالی نگاهی به سروش میاندازد و فریادی میکشد.عروسکی زیبا وقرمز را در آغوشش میگیرد.

هدیه :

مرسی چقدر نازه...

و کادوی دیگر را باز میکند.گوی کروی و شیشه ای که در داخل ان هلالی از ماه دیده میشود و دو زوج عروسکی جوان؛ روی این هلال ماه نشسته اند.هدیه انتهای آنرا کوک میکند.صدای دلنشین موزیکی ساده و آرام از این گوی شنیده میشود و زوج عروسکی داخل آن در روی هلال آرام آرام میچرخند.....

سروش سرش را از خودرو بیرون آورده و فریاد میکشد:

خدا جون ممنون؛ من چقدر خوشبختم..

هدیه :

دوست داری کجا بریم؟

سروش :

بریم به سی سال بعدمون .اگه میتونستیم میرفتیم به ابد مون .برای همیشه با هم....

هدیه میخندد ....کوک گوی شیشه ای تمام شده و هدیه مجدد آنرا کوک می کند و صدای موزیک آرام آن بلند میشود.....سروش به زوج عروسكي كه روي هلال ماه نشسته اند و آرام ؛ با همديگر ميچرخند نگاه ميكند.....

 

5- فضای جاده درکوهستان –(ادامه)

کم کم برف در جاده میبارد. و کف جاده کمی سفید و لغزنده به نظر میرسد.خودروها با احتیاط حرکت میکنند.خودروی سروش و هدیه را میبینیم که کمی درروی جاده میلغزد.کمی دورتر یک آبادی است .

                                   6- داخلي/ خارجي ازخودرو و جاده ( ادامه)       

سروش با احتیاط میراند.حالا هر دو به جاده که سفید شده است خیره شده اند.با یک ترمز کوچک آنها  کمی سر میخورد.خودروی آنها دچار نقص فنی میشود.سروش متوجه آن شده ولی سعی میکند تا آبادی که نزدیکی آنهاست ادامه دهد و در آنجا نگه دارد.

کمی بعد:

کنار آبادی در جاده.خودرو متوقف شده است و برف کم کم میبارد.سروش کاپوت خودرو را بالا زده و در حال نگاه کردن و بررسی موتور است.هدیه در داخل نشسته است.او عروسکش را برداشته و از خودرو بیرون میآید.کمی به سروش نگاه میکند .ولی او سر گرم است.

هدیه :

من یه کم سردمه ....

سروش جوابی نمی دهد.هدیه بر میگردد و از داخل خودرو پالتوی سفیدش را میپوشد.و با عروسکش آرام آرام به سمت کنار آبادی میرود...

هدیه ( برميگردد و ميايستد) :

سروش من میرم قدم بزنم...

سروش مشغول آب ریختن در رادیاتور است.انگار صدایش را نمی شنود....

هدیه چند بار سروش را صدا میزند ....ولی همسرش اصلا متوجه نیست...کم کم صدای باد بلند میشود.هدیه را میینیم که در پهنای برف و در دل کوهستان به سمت تپه میرود.او دوباره به سمت همسرش سروش نگاه ميكند.ولي سروش سرگرم ماشين  است.او ميرود .پالتو و لباس سفیدش با رنگ برف یکی شده و آرام آرام تصویر هدیه در مه و برف محو و ناپدید میشود.

 

7- داخلی –اتاق – شب

اتاق تاریک است . صدایی خارج از کادر به گوش میرسد:

سروش... سروش ... من سردمه...

دستی را میبنیم که دنبال کلید برق میگردد و آنرا فشار میدهد.فضاي اتاق روشن میشود. اتاق ظاهر ی به هم ریخته دارد.تنها پنجره آن پرده اش کشیده شده است.حالا سروش را میبینیم که در تختوابش مینشیند.او حالا حدود شصت سال یا بیشتر دارد.موها و ریشهای نتراشیده اش سفید شده اند.او به نقطه نا معلومی نگاه میکند.لیوان آبش را کمی خورده و سیگاری آتش میزند.چهره اش شکسته  شده است .از تخت بلند میشود .روبروی آینه میرود.به خودش نگاه میکند.موهایش را دست میکشد.به عکس ازدواج خودش و هدیه نگاه میکند.به تختش برمیگردد.برق را خاموش کرده و دراز میکشد.اتاق تاریک میشود.فقط گاهی صدا های آه کشیدنی از سروش میشنویم.همینطور صدای این پهلو و آن پهلو شدنش را در تخت شنيده ميشود.مشخص است که خوابش نبرده است.مجدد دستش را میبینیم که برق را روشن میکند.بلند میشود و در تختش مینشیند....

سروش میرم قدم بزنم... سردمه.... ...

دوباره روی تخت دراز میکشد. کمی بعد بلند میشود .به سمت کمد میرود.گوی شیشه ای کروی ؛يادگار همسرش هديه آنجاست .به تختش بر میگردد .گوی را کوک میکند.برق را خاموش کرده و دراز میکشد.موزیک ملایم آن در فضا پخش میشود.او با صدای موزیک میخوابد.و دیگر صدایی نمی شنویم.

8- داخلی/خارجی -خودرو –خیابان و جاده – روز

سروش را درهمان خودروی قرمز رنگ  سي سال قبل ازدواجش میبینیم که در حال عبور است. گوی شیشه ای روی صندلی جلو؛ میباشد.در کنار خیا بانها هم چنان برف دیده میشود.آسمان ابری است.دسته ای کلاغ در آسمان پرواز میکنند.سروش خودرو را نگه میدارد و به پرواز آنها نگاه میکند.بعد آرام آرام به حرکت ادامه میدهد.به نزدیک گل فروشی میرسد.دامادی در کنار خودرو اش ایستاده و به تزیین گلها نگاه میکند.سروش هم توقف کرده و به او نگاه کرده و سیگار میکشد.برف کم کم میبارد.سروش پیاده میشود.آرام آرام به سوی داماد میرود.مدتی نگاهش میکند...

سروش ( با حالتي دلواپس و نگران به اطراف خود نگاه ميكند) :

ببخشید ....( مکث میکند) ... شما با همسرتون کجا میخواین برین؟

داماد ( متعجب)

بله ... متوجه نشدم...

سروش که انگار متوجه سوال نا بجای خود شده است برمیگردد و سوار خودرو اش میشود. داماد رفتن او را با حیرت نگاه میکند.او در خیا بانها و بعد در جاده های اطراف عبور میکند.به همه  چيز نگاه میکند.خودروی دیگری از عروس و داماد را میبیند.آنها را دنبال میکند.خودروی عروس در کنار خیابانی پارک میکند .سروش سریع پشت سر آنها نگه میدارد و به سمت آنها میرود.قبل از اینکه داماد پیاده شود سروش به خودروی قرمز رنگ و گلکاری شده آنها نگاه میکند.عروس با لباس ازدواجش پیاده میشود .سروش به او نگاه میکند.او هدیه است و میخندد .....

....سروش هم میخندد....:

کجا رفته بودی ؟ خیلی وقته دنبالت میگشتم......

...ناگهان به زمین پرت میشود و از درد فریادی میکشد.داماد که از این حرکت و صحبت بی جای سروش عصبانی شده است.مجددا به سمت او حمله میکند.چند مشت به او میزند.سروش به زمين ميافتد ولي به سختي بلند میشود و متوجه ميشود كه هديه را اشتباه گرفته است.معذرت میخواهد.گوشه لبش پاره میشود.داماد هنوز عصباني است .مشتي ديگر به صورتش ميزند سروش دوباره به زمين ميافتد.عده اي جمع ميشوند و داماد عصباني را سوار ماشينش ميكنند.سروش با صورتي زخمي و لبي شكافته هنوز به زمين افتاده است.به زحمت بلند ميشود.تلو تلو ميخورد و سوار ماشينش ميشود.سرش را براي مدتي روي فرمان ميگذارد.

                                                 9-خارجي -پارك- روز             

روي شا خه هاي درختان پارك؛ برف است.تك و توك عابرين در حال گذر هستند.سروش را از دور ميبينيم كه تنها در حال قدم زدن است. روي يك صندلي مينشيند.چهره اش زخمي است.به همان حال روي صندلي زير يك درخت دراز ميكشد.باد ميوزد.او سردش ميشود.كلاهش را از جيبش در آورده و روي سرش ميكشد.صداي خنده دختر و پسري ميآيد.بلند ميشود.كسي نيست.فقط صداي كلاغي ميآيد.راه ميافتد.به شير آبي ميرسد.شير را باز ميكند ولي آب يخ زده است.او را از دور ميبينيم كه از سرما مچاله شده و به درختي تكيه ميدهد.صدايي شنيده ميشود...

سروش من سردمه .... ...

او از كنار درخت بلند ميشود و به زحمت راه ميافتد...

10- داخلی – اتاق – شب

او جلوی آینه ایستاده و لب شکافته شده و صورت زخمي اش را نگاه میکند.و دستمالش را جلوی دهانش میگذارد.خیاری از جیبش در آورده و آرام آرام گاز زده و ميخورد.ولی باقی آنرا در روی میز آینه میگذارد.دستی به موها و ریش های نتراشیده اش میکشد.سراغ کشوی کمدش میرود و گوی شیشه ای را در آورده ؛ پرده را ميكشد و در تختخوابش مینشیند.گوي را کوک کرده ؛ برق را خاموش و میخوابد.صدای موزیک گوی در فضا میپیچد.کم کم صدای آرام  گریه سروش هم شنیده میشود.

صدای سروش در تاریکی :

منو ببخش هدیه.من فقط حواسم به ماشین بود که درستش کنم... نفهمیدم کجا رفتی....

                            11- داخلي / خارجي خودرو – جاده های اطراف – روز       

خودرو سروش را میبینیم که از افق در جاده در حال حرکت است.جاده مه دارد و در کناره های آن تعدادی درخت که روی آنها هم برف نشسته است.سروش خودرو اش را در کنار جاده نگه میدارد.او پیاده شده و آهسته آهسته اطراف را نگاه میکند.هنوز دنبال هدیه است.به سمت تپه ای میرود.از آنجا بلند میشود.مجدد سوار ماشین شده و حرکت میکند.در حین حرکت دنبال آبادی میگردد . با دیدن هر آبادی در اطراف جاده سرعتش را کم کرده ؛ نگاهی انداخته و بعد مردد حرکت میکند.او با خود چیزی میگوید:

همینجا بود؟.نمیدونم ... سی سال گذشته ...هدیه  .... هدیه....

برف شروع به بارش میکند. جاده کمی لغزنده شده است. با یک ترمز کوچک خودرو کمی سر میخورد. جلوتر یک ابادی است.

کمی بعد...

12- خارجی –کنار جاده مشرف به آبادی  - روز

سروش از خودروپیاده میشود.جلوتر ماشینی قرمز رنگي مشابه همین ماشینی که سروش با آن میرانده است دیده میشود.او مردد است.شايد او سي سال پيش همين نقطه توقف كرده بوده است.کاپوت آن بالاست و مردی در جلوی آن مشغول وارسی موتور آن است.مرد دیده نمی شود.سروش آرام آرام به سمت این خودرو میرود.داخل آنرا نگاه میکند.او حالا گمشد ه اش را انگار پیدا کرده است.در داخل خودرو گوی شیشه ای هنوز سر جایش و روی صندلی است.سروش لبخندي ميزند.او به سمت تپه و آبادی میدود.دیوانه وار میدود.نفس نفس میزند.چند بار به زمین میخورد.فریاد میکشد:

هدیه ؛ هدیه....

صدایش در کوهستان میپیچد....

گله ای از دور دیده میشود.سروش به سمت گله میدود.چوپان در حال آواز خواند ن است.برف شدت گرفته است...

سروش به چوپان:

هدیه .... هدیه .... ( نفس نفس میزند)  شما ندیدی ؟

چوپان با تعجب نگاه کرده و رد میشود...

سروش به سمت تپه دیگری میدود.زمین سر است .او به زمین میخورد.ولی به سمت تپه میرود.به نزدیکي آن میرسد؛ آرام آرام به آن نزدیک میشود.لحظه ای صبر میکند.مردد است.نمی داند جلوتر برود یا نه. اما آهسته به بالای تپه میرسد...

ناگهان مینشیند.او هدیه را میبیند که به سمت پایین تپه سر خورده و عروسک قرمزش هم به گوشه ای در عمق تپه افتاده است.هدیه با همان پالتو و لباس سفیدش ازتپه پرت شده ؛و بی حرکت در برف فرورفته وچشمانش بسته شده است .....

....سروش حالا به کنار خودرو ی قرمز رنگ تزیین شده زمان ازدواجش برگشته است .او به سمت مرد جوان (سي سال قبل  خودش) میرود. همان سروش دوران جوانی.آنها همدیگر را میبینند.یکی را سروش جوان و آن یکی را سروش پیر ميناميم.

سروش جوان مرد پيري را در كنار خودش میبیند:

باورم نمی شه ... خیلی پیر شدم... زخمت ...صورتم ...

سروش پیر....

آره پیر شدی... زخمم  ... هدیه کجاست؟

سروش جوان :

اون رفته قدم بزنه...

سروش پیر :

ولي او سردش بود... برو دنبالش ... ازش غفلت کردی.... اون بالا از تپه پرت شده ...

سروش جوان فریادی میکشد و به بالای تپه میدود....

حالا سروش پیر سوار خودرو دوران جوانیش میشود.گوی شیشه ای را برداشته و کوک میکند...صدای دلنشین موزیک ساده آن در فضا بلند میشود .او به زوج عروسكي داخل گوي نگاه ميكند ؛ تصوير به تدريج محو ميشود....

13-.داخلی /خارجی -خودرو - جاده-روز( فلاش بک)

...صدای موزیک گوی شیشه ای روی تصویر سروش که  متفکرانه به جاده خیره شده است میآید.آنها در جاده هم چنان در حال رفتن هستند. هدیه متعجب سروش را صدا میزند...

هدیه :

سروش ..سروش ...کجایی ؟  چرا جواب نمی دی؟ ...

سروش به خود میآید....و به هدیه  مدتی نگاه میکند. گویی میخواهد مطمئن شود که همسرش در کنارش نشسته است.بعد میخندد ...

هدیه :

چیه یه دفه رفتی تو فکر .... پس کی میرسیم به سی سال بعدمون؟...

 

سروش شکلاتی از جیب در آورده به دهان هدیه میگذارد....

سروش:

جاده یخبندان است عزیزم ... بهتره برگردیم....اون گویو هم دوباره کوک کن....

ماشین را در کنار جاده نگه داشته و دور زده و در خلاف مسیری که  تا حالا آماده بودند برمیگردند.و بعد میخندند.در پهنای جاده خودرویی دیده میشود که به سمت افق در حال دور شدن است.صدای دلنشین و آرام گوی که با دور شدن خودرو به تدریج کم و کم تر میشود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: ولنتاین بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:22